 |
رتبه کلی: 1912
|
|
درباره من هزار سال هم بگذرد
" نگاهت"
غافلگیرم
میکند...
دوستان عزیز من ناصرم 31
----------------------------------------از بهترین کسم هدیه گرفتم.(پ.ه)
دخترک با دقت تمام داشت بزرگترین قلب ممکن را توی ساحل با یک چوب روی ماسه ها ترسیم می کرد. شاید فکر می کرد که هر چه این قلب را !بزرگتر درست کند یعنی اینکه بیشتر دوستش دارد بعد از اینکه قلب ماسه ایش کامل شد سعی کرد با دستهایش گوشه هایش را صیقل دهد تا صاف صاف شود، شاید می خواست وقتی دریا آن را با خودش می برد، این قلب ماسه ای جایی گیر نکند! از زاویه های مختلف به آن نگاه کرد، شاید می خواست اینطوری آنرا خوب خوب بشناسد و مطمئن شود همان چیزی شده که دلش می خواست! به قلب ما سه ایش لبخندی زد و از روی شیطنت هم یک چشمک به قلب ماسه ای هدیه داد. دلش نیامد که یک تیر ماسه ای را به یک قلب ماسه ای شلیک کند برای همین هم خیلی آرام چوبی را که در دستش بود مثل یه پیکان گذاشت روی قلب ماسه ای حالا دیگر کامل شده بود و فقط نیاز به مواظبت داشت. نشست پیش قلب ماسه ای و با دستش قلب ماسه ای را نوازش کرد و در سکوت به قلب ماسه ای قول داد تا همیشه مواظبش باشد برای اینکه باد قلبش را ندزدد با دستهایش یک دیوار شنی دور قلبش درست کرد. دلش می خواست پیش قلب ماسه ایش بماند ولی وقت رفتن بود. نگاهی به قلب ماسه ای کرد و رفت چند قدمی دور نشده بود که دوباره برگشت و به قلب ماسه ای قول داد که زود برگردد و بقیه راه را دوید فردا صبح دخترک در راه برای قلب ماسه ای گلی چید و رفت به دیدنش. وقتی به قلب ماسه لی رسید، آرام همانجا نشست و گلها را پرپر کرد و بر روی قلب ماسه ای ریخت .....قلب ماسه ای با عبور چرخ یک ماشین شکسته شده بود
این صحفمم حذف نمیکنم
تا (پ ه) ببین
|
داستان کوتاه فکاهی و فلسفه
- انجمن داستان کوتاه
یه روز یه استاد فلسفه میاد سر کلاس و به دانشجوهاش میگه: «امروز میخوام ازتون امتحان بگیرم ببینم درسهایی رو که تا حالا بهتون دادمو خوب یاد گرفتین یا نه…!» بعد یه صندلی میاره و میذاره جلوی کلاس و به دانشجوها میگه: «با توجه به مطالبی که من تا به امروز بهتون درس دادم، ثابت کنید ک... تاریخ درج: ۹۴/۰۵/۲۰ - ۲۱:۱۳
( 3 نظر , 162
بازدید )
داستان جالب آرامش سنگ و برگ
- انجمن داستان کوتاه
مرد جوانی کنار نهر آب نشسته بود و غمگین و افسرده به سطح آب زل زده بود. استادی از آنجا میگذشت. او را دید و متوجه حالت پریشانش شد و کنارش نشست. مرد جوان وقتی استاد را دید بی اختیار گفت: «عجیب آشفتهام و همه چیز زندگیام به هم ریخته است. به شدت نیازمند آرامش هستم و نمیدانم ا... تاریخ درج: ۹۴/۰۳/۱۷ - ۱۷:۳۴
( 11 نظر , 94
بازدید )
:
- انجمن داستان کوتاه
. . . . ؟ " " . : ...... تاریخ درج: ۹۴/۰۳/۱۷ - ۱۷:۲۸
( 0 نظر , 64
بازدید )
خدا جونم ممنون بهترینم رو به بهبود میباشد
- انجمن ادبی
مهربان خدای خوب منبه خاطر آرامشی که ارزانیم داشتی از تو ممنونمبه خاطررفع همه دغدغه ها و امنیتم از تو ممنونمبه خاطر جسم سالم و نشاط و شادابی ام از تو ممنونمبه خاطرآگاهی و دانایی ام از تو ممنونمبه خاطرگذشت و بخششم از تو ممنونم
مهربان خدای خوب منبه خاطر امیدواری به لطف بی پایانت از تو ممنونمبه خاطر رز... تاریخ درج: ۹۳/۱۱/۰۲ - ۱۳:۳۵
( 8 نظر , 110
بازدید )
این دعا را برای بیمار یا مریض بخوانید انشاءالله شفا یابد
- انجمن مذهبی
در زبده الدعوات روایت کرده است که رسول خدا (ص) به خانه حضرت فاطمه (س) آمد.
امام حسن را بیمار یافت و این منظره بر آن حضرت خیلی گران آمد.
جبرئیل نازل شد و گفت:
یا محمد تعلیم کنم تو را دعایی که با آن فرزندت از ناخوشی خلاص گردد، پس خواند:
“ اللهم لا اله الا انت العلی العظیم ذو السلطان القدی... تاریخ درج: ۹۳/۰۹/۰۸ - ۱۹:۵۶
( 16 نظر , 89
بازدید )
رجزهای عاشورایی(2)
- انجمن مذهبی
کعبه نون هاردامگر قانه باتان پرچمی وار
اصغره اغلیا دوزدی اورانون زمزمی وار
اورانون زمزمی اولسا بورانون علقمی وار
کعبه نون هاردا مگر ساقی عطشان لبی وار
اورانون هاجری اولسا بورانون زینبی وار
>>>>>>>
گورسون منی بو حالیده صبر ایله حسینه دوز
اوچ شعبه لی پیکان ائلدی... تاریخ درج: ۹۳/۰۸/۰۱ - ۱۷:۵۴
( 1 نظر , 3397
بازدید )
رجزهای عاشورایی(1)
- انجمن مذهبی
بسم الله الرحمان الرحیم
قلب عشاق جهانی باش یارانلار داغلادی
کوفه دردین کیم اشدی گوزدولوب قان اغلادی
باش یارانلار یارسین باش باش باغلانار یاغلاسین
محمل اوسته ده گوب زینب باشین کیم باغلادی
>>>>>>>
زینبم رحم ائله یارب بوتوکولن گوز یاشما
الی دورد ایلدی بیلورسن قره سالام... تاریخ درج: ۹۳/۰۶/۰۶ - ۱۲:۵۵
( 0 نظر , 2927
بازدید )
مادرم.تاسف
- انجمن داستان کوتاه
مادرم زیر سقف نم گرفته غسالخانه و در ملحفه ای که روی موها،چشم ها و بدن عریان او ریخته شده بود،در خودش فرو می رفت. باد،با صدای خش خش برگ و ناله سرو ها آنقدر خودش را به پنجره کوبید تا از حال رفت. سوز سردی که از سوراخ سمبه های غسالخانه به داخل آمده بود،با بوی کافور قاطی شد و ملحفه را از روی مادرم کنار ... تاریخ درج: ۹۳/۰۶/۰۶ - ۱۲:۴۵
( 6 نظر , 59
بازدید )
|
|
|
چگونگی درج آگهی در سایت و قسمت تبلیغات
سایت و اپلیکیشن آموزش زبان انگلیسی urg.ir
|